یکشنبه ۰۲ اردیبهشت ۹۷ | ۲۰:۴۵ ۱۵ بازديد
مباني نظري ارزيابي تاثير سبكهاي تفكر و نگرشهاي فرزند پروري مادر بر پيش بيني اضطراب فرزندان
هدف از اين مباني نظري ارزيابي تاثير سبكهاي تفكر و نگرشهاي فرزند پروري مادر بر پيش بيني اضطراب فرزندان بصورت كامل و جامع و با منابع جديد مي باشد |
دسته بندي | روانشناسي،علوم تربيتي واجتماعي |
فرمت فايل | doc |
حجم فايل | 64 كيلو بايت |
تعداد صفحات فايل | 68 |
دانلود مباني نظري پايان نامه كارشناسي ارشد رشته روانشناسي
ارزيابي تاثير سبكهاي تفكر و نگرشهاي فرزند پروري مادر بر پيش بيني اضطراب فرزندان
چكيده
مدل هاي نظري بر نقش رفتار هاي فرزند پروري والدين در رشد و ماندگاري اضطراب كودك تاكيد دارند. يكي از پيش بيني كننده هاي مهم رفتار والدين كه تا كنون در رابطه با اختلالات اضطرابي كودكان به طور گسترده مورد پژوهش قرار نگرفته است شناخت و عقايد والدين است. هدف اين پژوهش بررسي نقش پيش بيني كنندگي سبك هاي تفكر مادران و نگرش هاي فرزند پروري آنها بر اضطراب كودك بود.
به اين منظور تعداد234 نفر از مادران كودكان 6 ساله (دختر و پسر) از مراكز پيش دبستاني شهر شيراز از طريق نمونه گيري خوشه اي انتخاب شدند و پرسشنامه ي سبك هاي تفكر استرنبرگ، فهرست فرزند پروري بزرگسال-نوجوان(AAPI-2) و پرسشنامه اضطراب كودك اسپنس فرم والد(SCAS-P) را تكميل كردند و براي تجزيه تحليل داده ها از ضريب همبستگي پيرسون و تحليل رگرسيون چندگانه به روش همزمان استفاده شد. نتايج نشان داد كه سبك هاي تفكر نوع دوم مادران ، به ويژه سبك تفكر محافظه كار به شكل مثبت اضطراب كودك را پيش بيني مي كند. انتظارات نامناسب از كودك و فقدان همدلي نسبت به نيازهاي كودك نيز اضطراب كودك را به شكل مثبت پيش بيني مي كند. تركيب سبك تفكر محافظه كار با انتظارات نامناسب و فقدان همدلي نسبت به نياز هاي كودك، اضطراب را به شكل بهتري پيش بيني مي كند.
كليد واژه:
سبك هاي تفكر
نگرش هاي فرزند پروري
اضطراب كودكان
مقدمه
تعاريف گوناگوني براي اضطراب وجود دارد كه از يك مطالعه تا مطالعه ديگر متفاوت است. براي مثال بك ( 1972 به نقل از ژانگ ،2009) اضطراب را به عنوان يك واكنش هيجاني ناخوشايند تعريف مي كند كه با تخليه هيجانات منفي تحت عنوان وحشت ، تنش و عصبي بودن همراه است . دريك تعريف كراسك (1999) بين صفت اضطرابي و حالت اضطرابي تمايز قائل ميشود و تعاريفي براي هر يك از آنها ارائه مي دهد. صفت اضطرابي يا روان رنجوري متشكل از علائم نامشخصي از ترس، نگراني و ديگر حالتهاي خلقي منفي ديگري است كه نشانه يك اختلال جداگانه نيست، صفت اضطرابي يك خصوصيت پايدار است كه وقتي شدت پيدا كند، نشانگر يك آسيبپذيري كلي براي اختلالات خلقي است.
حالت يا اختلالات اضطرابي (مثل هراس، اضطراب اجتماعي، اضطراب جدايي و ...) نشان دهنده مجموعهاي از علائم اضطراب است كه يك بيماري يا ناراحتي را مشخص ميكند. در سالهاي اخير مطالعات مشخص كرده اند اضطراب زماني كه در دوران كودكي و نوجواني رخ دهد يك مسئله جدي است كه حدوداً 3 تا 16 درصد از كودكان و نوجوانان با آن مواجه هستند ( (كوهن،كوهن، كاسن، ولز، هارتمارك و جانسون ،1993). اين حالت ممكن است در طول دوره كودكي و نوجواني باقي بماند با تعدادي از پيامداي نامطلوب از قبيل رفتارهاي ضد اجتماعي، مشكلات تحصيلي و همچنين ايجاد اختلالات بيشتر مرتبط است (رابين و سيلور من ، 2000). علت اضطراب در كودكان هم متأثر از ژنتيك و هم تأثيرات محيطي است (گروس و هن ،2004؛استيونسون، باتن، و چرنر ،1992). آسيبپذيري مربوط به ژنتيك شامل حالتهاي طبعي (سرشتي) مثل عاطفه منفي/ روان رنجوري (لونيگان و فيليپس ،2001)، و مؤلفه هاي رفتاري مثل بازداري رفتاري مي شود (گلدسميت و لمري ، 2000). آنچه مشخص است اينكه در سبب شناسي اضطراب كودك عوامل گوناگوني مي توانند نقش داشته باشند. در مروري بر تحقيقات، بيجلز و برنچمنت- تاوسنت (2005) چهارگروه از متغيرهاي خانوادگي موثر بر اضطراب كودك را مورد ملاحظه قرار مي دهند( الف)سبكهاي دلبستگي، ب) جنبههاي كاركرد خانوادگي، ج) شيوههاي فرزند پروري، د) عقايدي كه والدين در مورد بچههايشان دارند. كه تحقيقات شواهدي را براي هر يك از اين عوامل ارائه ميدهند.
تعدادي از مدلهاي سبب شناسي اضطراب، رابطه والد – فرزند را به عنوان يك عامل اصلي در رشد اختلالات اضطرابي مورد توجه قرار ميدهند به ويژه اين مدلها پيشنهاد دادهاند كه در اضطراب، رابطه والد- فرزند متأثر از سبكهاي تعاملي محافظت بيش از حد يا دخالت بيش از حد است (هادسون و راپي ، 2001).
مدل هاي نظري بر نقش فرزندپروري در رشد و ماندگاري اضطراب كودك تأكيد دارند ( برايس- مكلئود ، جفري - وود، جان- ويز ، 2006). تحقيقات زيادي ارتباط اضطراب كودك با ابعاد مختلف فرزند پروري و رفتارهاي والدين را مورد پژوهش قرار دادهاند و اين عامل ها (سبك ها و رفتارهاي فرزند پروري) را در ايجاد اضطراب كودك موثر يافتهاند. براي مثال رابطه ي رفتارهايي از قبيل عيبجويي، عدم توجه مثبت، فقدان همدلي، كنترل بيش از حد با اضطراب مشخص شده است (ترنر، بيدل، روبرسون- ناي و تروو ، 2003) و همچنين رفتارهاي منفي مادران با نشانههاي دروني سازي شده در پسران و دختران رابطه دارد. تحقيقات جديد به سمت شناسايي مكانيسمهاي واسطهاي مرتبط با عوامل خانوادگي و اضطراب كودك متمايل شدهاند. به عنوان مثال، مك گين، كوكر و ساندرسون (2005) ، در پژوهشي رابطهي بين فرزندپروري، اضطراب و نقش واسطهاي تحريف شناختي را بررسي كردند و دريافتند كه طرح وارهاي شناختي منفي نقش واسطهاي در رابطهي بين فرزندپروري نامناسب و اضطراب ايفا ميكند.
يكي از متغير هايي كه مي تواند بر رفتارهاي فرزند پروري موثر باشد و آنها را شكل دهد، عقايد و نگرش هايي است كه والدين در رابطه با تربيت فرزند دارند. نگرشهاي فرزند پروري، يك جنبه برجسته از تربيت و مراقبت از كودك محسوب مي شود نگرشهاي فرزندپروري، تمايلات، حالات دروني، يا ارزيابيهاي آشكار والدين را در مورد رفتار والديني نسبت به كودك ، ادراك آنها از كودكان و ديدگاههاي آنها نسبت به رشد كودك را منعكس ميكند. (هولدن و بوك ، 2002). اگرچه نگرشهاي والديني ممكن است هميشه و به طور دقيق با رفتارهاي آنها همپوشي نداشته باشد (سيگل ، 1992) ولي ارتباط بين نگرش و رفتار مادران مشخص شده است (ويتمن، بوركاوسكي، كياگ، ويد ، 2001) و همين طور رابطهي نگرشهاي فرزند پروري با كاركردهاي مادر و كودك در نمونههاي مختلف نشان داده شده است (هولدن، 1995). نگرشهاي فرزندپروري به طور خاص با رفتارهاي معيني از والدين بخصوص در زمينه تربيت رابطه دارد. (هولدن وبوگ، 2002).
علاوه بر اين عقايد و نگرش هاي فرزندپروري كاركرد هاي ديگري نيز دارد. توضيح بيشتر اينكه عقايد فرزندپروري به والدين دركنار آمدن با خواستههاي روزانه كودكان در زمينه مراقبتي و تربيتي كمك ميكند. اين كمك براي كنار آمدن از اين طريق انجام ميشود كه عقايد فرزندپروري چارچوب مشخصي از انتظارات كودك را فراهم ميكند و آنها را قابل پيشبيني ميكند. علاوه بر اين نگرشهاي تربيت فرزند والدين، ميتواند تاريخچه روابط اجتماعي آنها و فرهنگ قومي آنها را منعكس كند (لايت فوت، واليسنر ،1992).
يكي از متغير هاي شناختي كه مي تواند بر نحوه ي فعاليت ها، رفتارها و علايق افراد تاثير گذار باشد، سبكهاي تفكر است . به طور كلي سبكهاي تفكر، به شيوههاي ترجيهي افراد در استفاده از تواناييهاي فرديشان اشاره دارد (گريگورنيكو و استرنبرگ ، 1997). سبكهاي تفكر بر نظريهي خود مديريتي ذهني استرنبرگ (1997به نقل از جانگ فنگ ،2004) استوار است و مطرح ميكند همان گونه كه براي مديريت جامعه راههاي متفاوتي وجود دارد، افراد نيز براي بهره گرفتن از تواناييهاي خود از شيوههاي متفاوتي استفاده ميكنند. اين نظريه سيزده سبك تفكر را مطرح مي كند كه در پنج بعد از يكديگر متمايز مي شوند. كاركردها، شكلها، سطوح، حوزهها و گرايشها.
براساس مفهوم سازي و داده هاي تجربي، ژانگ و استرنبرگ (2005)، اين 13 سبك تفكر را در 3 دسته تقسيم بندي مي كنند. سبك هاي نوع اول شامل قانون گذار (ترجيع براي انجام كارها به شيوه خود)، قضاوتي (ارزيابي فعاليتهاي ديگران)، كلي (توجه يا تفكر به تصوير كلي يك موضوع)، آزاد انديش (تفكر توجه به روشهاي جديد) و سلسله مراتبي (توزيع توجه بين چند تكليف اولويت بنديشده). سبكها نوع دوم شامل سبك مقامي اجرايي (انجام كارهايي با دستورالعمل مشخص) محافظه كار (توجه به روشهاي مرسوم دستي)، جزئي (توجه به جزئيات)و تك قطبي (توجه به يك چيز در يك زمان). سبك هاي نوع سوم شامل سبكهاي اليگارتي (توزيع توجه بين چند تكليف بدون اولويت بندي) آنارش يا هرج و مرج طلب (متغير توجه به هر فعاليتي كه پيش آيد)، دروني (كاركردن به شكل مستقل) و دروني (كاركردن به شكل گروهي).
سبكهاي نوع اول سبك هاي مولد خلاقيت هستند و به پردازش اطلاعات پيچيده نياز دارند افرادي كه اين نوع سبك تفكر را بكار مي گيرند متمايل به چالش كشيدن هنجارها و پذيرش خطر هستند و در مقابل دومين نوع سبكهاي تفكر به پردازش اطلاعات سازه نياز دارند و افرادي كه اين سبك تفكر را بكار مي گيرند متمايل به حفظ هنجارها و اقتدار محور هستند. چهار سبك باقي مانده كه نوع سوم سبكهاي تفكر را تشكيل مي دهند (دروني، بيروني، هرج و مرج طلب، اليگارتي) بسته به تكليف خاص ميتوانند در هر يك از اين دو نوع سبك تفكر پيچيده و يا ساده انگارانه قرار گيرند (ژانگ و پازتيگلين ،2001).
سبكهاي نوع اول به عنوان سبكهايي كه داراي ارزش انطباقي بيشتري هستند، توصيف شدهاند به اين دليل كه آنها رابطهي قويي با ويژگي هاي مطلوب انسانها از قبيل سطوح بالاي رشد شناختي دارند (ژانگ،2009) و با خصوصيات مثبت شخصيتي رابطه دارند (فجل و وآلهوود ،2004) . فجل و وآلهوود(2004) سبكهاي نوع دوم را سبك هايي با ارزش انطباقي كم توصيف مي كند زيرا با اسنادهاي نامطلوب و صفات شخصيتي نامطلوب از قبيل روان رنجوري مرتبط است.از آنجايي كه سبك هاي تفكر افراد شيوه ترجيهي افراد در رابطه انجام فعاليتها است، تعيين كنندهي چگونگي رفتار و نگرش افراد در برابر موضوعات مختلف مي باشد. با توجه به موارد فوق و با وجود اينكه متغيرهاي نگرشهاي فرزند پروري و سبكهاي تفكر مادران مي تواند بر كاركردهاي آنها را تأثير بگذارد، در اين پژوهش نقش اين متغيرها (سبكهاي تفكر و نگرشهاي فرزندپروري)را در رابطه با اضطراب كودكان مورد پژوهش قرار مي گيرد.
نمونه اي از نتايج
سبك هاي تفكر نوع دوم مادران به ويژه سبك تفكر محافظه كار از چندين طريق مي تواند بر اضطراب كودك تاثير گذار باشد. نخست از طريق اطلاعاتي كه از طريق مذاكره ، بحث و گفتگو به فرزندانشان مي دهند. در تائيد اين مطلب،تحقيق دنهام ، زولر و كوچارد (1994) مشخص كرد كه از طريق بحث كردن يا(راهنمايي) والدين به كودكان اطلاعاتي مي دهند در اين رابطه كه در موقعييت هاي خاص چه هيجاني ايجاد شود.
فيلد (2004) بر نقش اطلاعات منفي و ترس در رشد سوگيري هاي پردازش اطلاعات در كودكان را مورد مطالعه قرار دادند و با استفاده از يك تست بررسي نشان دادند كه كودكان در پاسخ نسبت به حيواناتي كه قبلا اطلاعات منفي در مورد آن دريافت كرده اند مقاوم ترند . اين نتايج روشن مي كند كه چگونه اطلاعات منفي ترس را در كودكان افزايش مي دهد و چگونه با سوگيري هاي پردازش اطلاعات در دريافت تهديد و خطر مرتبط است. همچنين فيلد (2004) مشخص كرد كه كودكان اضطرابي بيشتر از كودكان بهنجار موقعييت ها را به عنوان تهديد كننده تفسير مي كنند و پاسخ اجتنابي بيشتري نشان مي دهند و اين واكنش هاي اجتنابي از طريق بحث با اعضاي خانواده افزايش مي يابد.
همچنين سبك هاي تفكر از طريق مدل سازي و آموزش سبك مي توانند به كودكان منتقل شود و آنها را نسبت به اضطراب آسيب پذير سازند. بعلاوه سبك هاي تفكر (بخصوص محافظه كار) مي توانند از طريق تاثير بر سبك و رفتار هاي فرزند پروري والدين بر اضطراب كودك موثر باشد. اين والدين ممكن است كودكان را در موقعيت هاي استرس زا قرار ندهند و براي كودك فرصت هايي براي روبه رو شدن با موقعيت هاي چالش آور فراهم نكنند و در نتيجه كودك مهارت و توانايي لازم براي روبه رو شدن با چالش ها و مديريت آنها را ياد نگيرد. در اين رابطه اخيرا تحقيقاتي نيز صورت گرفته است به عنوان مثال: مك گين ،كوكر و ساندرسون (2005)، ارتباط بين فرزند پروري، اضطراب و نقش واسطه اي تحريف هاي شناختي مورد بررسي قرار دادند آنها دريافتند كه طرحواره هاي شناختي منفي واسطه ي ارتباط فرزند پروري نامناسب و مسامحه كار وافسردگي است.
نقش واسطه اي شناخت بين سورفتار هاي والدين و افسردكي مشخص و آشكار شده است (هانكين ،2005) و شواهدي وجود دارد كه مراقبت كم والدين منجر به نگرش ها و اسناد هاي افسرده ساز مي شود كه در نتيجه باعث افزايش افسردگي مي شود (ويسمن و وون،1992) بنابراين شواهدي وجود دارد كه رابطه ي فرزند پروري و اختلالات هيجاني از طريق عوامل شناختي مرتبط مي شوند . گلاگر و هاتون( 2008) در پژوهش خود پيشنهاد دادند كه سبك هاي فرزند پروري با ويژگي خشن، تنبيهي، يا بي ثبات با اضطراب بيشتر رابطه دارد و همچنين بيان كردند كه شناخت منفي واسطه رابطه ي سبك هاي تربيت و اضطراب است .
فهرست مطالب
فصل دومپيشينه پژوهش 20
1-2-مقدمه 20
2-2-بخش اول : عامل هاي خانوادگي 20
1-2-2- وراثت و ژنتيك 21
1-1-2-2- بازداري رفتاري 22
2-1-2-2-خلاصه و نتيجه گيري 22
2-2-2- دلبستگي 23
3-2-2-روابط خانوادگي 23
1-3-2-2- نزاع زناشويي 23
2-3-2-2-كيفيت ازدواج 24
3-3-2-2- هم والديني 25
4-3-2-2-تاثير سازگاري زناشويي بر فرزند پروري و اضطراب كودك 27
5-3-2-2- اندازه خانواده، ترتيب تولد و تسلط خواهر و برادري 28
4-2-2- الگوبرداري والدين 29
5-2-2- فرزندپروري 30
1-5-2-2-الگوي تربيتي استبدادي 31
2-5-2-2-فرزند پروري مقتدرانه 32
3-5-2-2-الگوي تربيتي سهل گير 32
6-2-2-رفتارهاي خاص فرزند پروري 34
7-2-2- شناخت و عقايد والدين 34
1-7-2-2- عقايد و شناخت در مورد رفتار اضطرابي 35
2-7-2-2- ادراك والدين از كنترل شخصي 36
3-7-2-2- شناخت به عنوان واسطه ي فرزند پروري و اضطراب 38
3-2- بخش دوم:سبك هاي تفكر 38
1-3-2-نظريه هاي سبك هاي هوش 39
2-3-2-نظريه خود مديريتي ذهني 40
3-3-2-متغير هاي موثر درشكل گيري سبك هاي تفكر 40
1-3-3-2-فرهنگ 41
2-3-3-2-جنسيت 41
3-3-3-2-سن 41
4-3-3-2-سبكهاي تفكر والدين 42
5-3-3-2-مدرسه و شغل 42
4-2-2-پژوهش ها مربوط به سبك تفكر 44
5-2-2-نگرش هاي فرزند پروري 45
1-5-2-2-انتظارات نامناسب والدين از كودكان 45
2-5-2-2-فقدان همدلي نسبت به نياز هاي كودك 46
3-5-2-2-عقيده ي قوي والدين در استفاده از تنبيه بدني 47
4-5-2-2-معكوس شدن نقش هاي والد- فرزند 48
5-5-2-2-اجحاف در توان واستقلال كودك 48
منابع